شش شعر جدید از فرناز جعفرزادگان

فرناز جعفرزادگان – ایران

۱

زنی

بخت خود را

آگهی کرده

جار می‌زند

میانِ این همه هنجارِ خیابان‌های هیز

آقایان:

خداحافظ

دیگر دستان شما

سقفی نمی‌شود

تا گره‌ای کور را

از روسری باز کند

۲

می‌پیچد مرد

بر گلوی زن

کلاف فریاد را

و زن

کلافه

بی‌کلام‌تر از همیشه

جارو می‌کشد

تمام زندگی را

۳

چقدر

فکر در من

پر از لکنت نگاه

می‌دود

چقدر میان تن

پرانتز باز

حرف

پرانتز بسته

سکوت را

به دیدار کشم

تا ارگانیسم کلمه

با دیالکتیک تاریخ

در سنتز فکر اسپینوزا

دکارت

کانت

هگل

و

و

و…

تنها بماند

و تمام فلاسفه را

به ضیافت افلاطون

دعوت کنم

شاید آن‌سوتر

کودکی

دست‌هایش را

تکان دهد

و مرا به چرخیدن

قایقی میان

آبی‌های اندوه

دعوت کند

وقتی که

هستی و زمان

در قایق نیستیِ

غرق شدن باشد

هایدگر را در نازی‌آباد فاشیست بنامم

سرم درد می‌کند

هم‌-‌سرم با واژه‌ها عکس می‌گیرد

و من میان واژه‌های لکاته

گیسِ بریده‌ام به یادگار

تا به‌یاد آورد

مرا، زن را

و الهه‌گانی که در آتن

تن را می‌سرودند

من الکترا نبودم

مدآ نبودم

شعر نبودم

تنها زنی بودم

میان

دو تاریکی

با سایه‌های زیادی

که در او می‌دوید

۴

پرده‌های عمودی

پرده‌های افقی

و پنجره‌هایی

که دزدیدند

نگاه کودکی را

۵

فریاد

به‌یاد نمی‌آورد

دعوت خاک را

و آن عبور پُرلکنتی

که می‌گفت

آن کلاغی:

که خواب‌هایش را

در زمین دفن کرد

تاریکی را

به خاک هدیه داد

۶

لال می‌گریم

میان ملال لاله‌زاری

که عمری به آن دلخوشم

می‌کوبم

مهر هیس را

بر تن

میان حجله‌هایی که هرگز به خانه نرسید

سکوت، مهریهٔ زن است

هیس

خانم، هیس…

سال‌ها بی‌صدا

خفه در گوری دور

خفته‌ام

تا ریخته‌های تاریخ…

از آن روز که خدایان زن بودند

رنگ مرد را شنیدم

که چگونه

خفاشی

فاش کرد شب را

میان غارهای اندوه

و اسرار تهی از ستاره را

مچاله کرد

هیس

خانم، هیس…  

سکوت، مهریهٔ زن است

ارسال دیدگاه